داشتم مطالب پارسالم رو میخوندم .
دیدم این جوجه چقدر بزرگ شده .
اما ندونستم خودم چقدر از عمرم رفته .
راستی آدم همه چیزشو واسه فرزندش میخواد و اونوقت وقتی بزرگ میشه دیگه تحویلت نمیگیره .
شاید این قانون طبیعته .
شاید .
دوباره سلام .
دیروز با آقا ایلیا رفتیم کمپینگ .
اول از همه پیاده روی تویه یک مسیر کوهستانی و بعدش هم آب بازی توپ !
تازه بعدش هم کلی میوه جنگلی دادیم خورد و کلی هم شمشیر بازی کرد .
خلاصه مثل یه حوحه خودشو کرد خاک خالی .
ساعت ۶ و ۷ هم مثل یه شیر خسته گرفت تخت تا صبح خوابید . جوری که حتی برای تمدید قوای شبانه هم شیر نخورد .
بیلی ریزه دیگه داره بزرگ میشه .
خیلی وقته که فرصت نکردم آپ کنم .
بیلی ریزه دیگه برای خودش کلی آقا شده .
میتونه بدون کمک راه بره و حتی با سرعت بیشتر هم راه بره .
چند تا کلمه هم بیشتر میگه . دامنه لغاتش داره زیاد میشه .
کلماتی مثل :
شمه == شمشیر
بددا == بچه ها
بای بای == اسم عروسکش
چیب == سیب
حممم == حمام
بهبه == خوردنی
ببه = بابا
تازه شمشیر زدن هم یاد گرفته یعنی اینکه هرچی قابل دست گرفتن باشه تبدیل به یه سلاح مخرب میشه که نهایتا روی سر بابا و مامان خراب میشه .
عکسهای جدیدش هم اینجا میذارم .