پارسال !!

داشتم مطالب پارسالم رو میخوندم .

دیدم این جوجه چقدر بزرگ شده .

اما ندونستم خودم چقدر از عمرم رفته .

راستی آدم همه چیزشو واسه فرزندش میخواد و اونوقت وقتی بزرگ میشه دیگه تحویلت نمیگیره .

شاید این قانون طبیعته .

شاید .

گردش روز جمعه

دوباره سلام .

دیروز با آقا ایلیا رفتیم کمپینگ .

اول از همه پیاده روی تویه یک مسیر کوهستانی و بعدش هم آب بازی توپ !

تازه بعدش هم کلی میوه جنگلی دادیم خورد و کلی هم شمشیر بازی کرد .

خلاصه مثل یه حوحه خودشو کرد خاک خالی .

ساعت ۶ و ۷ هم مثل یه شیر خسته گرفت تخت تا صبح خوابید . جوری که حتی برای تمدید قوای شبانه هم شیر نخورد .

بیلی ریزه دیگه داره بزرگ میشه .

به زودی آپ میکنیم .

خیلی وقته !

خیلی وقته که فرصت نکردم آپ کنم .

بیلی ریزه دیگه برای خودش کلی آقا شده .

میتونه بدون کمک راه بره و حتی با سرعت بیشتر هم راه بره .

چند تا کلمه هم بیشتر میگه . دامنه لغاتش داره زیاد میشه .

کلماتی مثل :

شمه == شمشیر

بددا == بچه ها

بای بای == اسم عروسکش

چیب == سیب

حممم == حمام

بهبه == خوردنی

ببه = بابا

تازه شمشیر زدن هم یاد گرفته یعنی اینکه هرچی قابل دست گرفتن باشه تبدیل به یه سلاح مخرب میشه که نهایتا روی سر بابا و مامان خراب میشه .

عکسهای جدیدش هم اینجا میذارم .

یه خبر مهم !!

بیلی راه رفت !

در اولین ساعات تولد یک سالگیش ، بیلی دستشو از دیوار ول کرد و راه رفت .