آخ جون ناهار !!!!


خیلی بی معرفتید .

پسرم از خدا خواستم به من توانی بده تا بتونم تا آخرین لحظه عمرم  از تو و مامانی حمایت کنم . 

اون شب که تویه بغل بابایی از شدت تب داشتی میسوختی ، چشمام پر از اشک شده بود و  سعی میکردم با اشکهای خودم  پنهون از مامانی بدنت رو که مثل کوره داغ شده بود خنک کنم . 

خودت دیدی که من هم مثل تو لخت شده بودم و بدنت رو به بدنم چسبونده بودم تا بلکه یه کم تبت پایین بیاد . 

پسرم بزرگ میشی و حتی یکی از این شبها هم به یادت نمیمونه . 

راستی یه آدم چقدر میتونه بد باشه . یا یه آدم چقدر میتونه خود خواه باشه . یا یه آدم چقدر میتونه روانی باشه . 

نمیدونم یا من همه اینها هستم یا اونی که میدونی . 

به هر حال  موقع  مریضی تو تنها بودیم . 

تنهای تنها . 

من و مامانی 

نامردی در حد تیم ملی آلمان !

سلام . 

امروز خیلی بهتریم . 

آخه ایلیا بعد از

3 روز تب 40 درجه دیشب بهتر خوابید . 

تویه این سه روز هم هیچ کس . هیچ کس از حال ما خبر نشد . نمیدونم چطوری دلشون میاد به دروغ ادعا کنند :


ایلیا جون دوستت داریم !