پسرم از خدا خواستم به من توانی بده تا بتونم تا آخرین لحظه عمرم از تو و مامانی حمایت کنم .
اون شب که تویه بغل بابایی از شدت تب داشتی میسوختی ، چشمام پر از اشک شده بود و سعی میکردم با اشکهای خودم پنهون از مامانی بدنت رو که مثل کوره داغ شده بود خنک کنم .
خودت دیدی که من هم مثل تو لخت شده بودم و بدنت رو به بدنم چسبونده بودم تا بلکه یه کم تبت پایین بیاد .
پسرم بزرگ میشی و حتی یکی از این شبها هم به یادت نمیمونه .
راستی یه آدم چقدر میتونه بد باشه . یا یه آدم چقدر میتونه خود خواه باشه . یا یه آدم چقدر میتونه روانی باشه .
نمیدونم یا من همه اینها هستم یا اونی که میدونی .
به هر حال موقع مریضی تو تنها بودیم .
تنهای تنها .
من و مامانی
انشاالله زود زود سلامتی کامل رو به دست بیاره نی نی کوچولوتون . مرسی از بابت لینک . ما هم شما رو می لینکونیم .
انشالله هیچ موقت خدا پدر و مادرها رو با مریضی و درموندگی بچه هاشون امتحان نکنه
مواظب خودتون باشید که هیچ کس مثل جمع خونواده ی کوچکتون همیار شما نیست
خوش باشید
زمانی که ایلیای من ده ماهه بود دچار بیماری سختی شد حتی پزشکان هم دست روی دست گذاشته بودند آن لحظات سخت دوروبرم پراز افراد فامیل بود اما کسی که ایلیا رانجات داد خدا بود هیچ کاری از دست کسی ساخته نبود
الهی قربونت برم پسر کوچولوی ناز نازی که مریض شدی