روز جمعه که خونه مامان بزرگ بودیم . ساعت ۵:۲۵ دقیقه . ایلیا دست عمه جون رو گاز گرفت و اونوقت بود که عمه یهو داد زد :یه چیزی به دستم خورد . همه ریختیم اونجا و دیدیم که بله یه چیز سفید رنگ در اندازه سر سوزن از فک پایین زده بیرون و بدین ترتیب (( ایلیا بی دندون )) تبدیل به
(( ایلیا تیز دندان )) شد .
امروز هم که دوشنبه اس هنوز داره بی قراری میکنه . دیروز هم که نگذاشت ما بیاییم اداره و تا صبح نق میزد .
بالاخره شق القمر کرده باید هم ناز کنه !!!!
بالاخره برف زمستانی زمین رو سپید پوش کرد و برای اولین بار آقا ایلیا برف دید . فکر کنم براش تجربه جالبی بود ( شاید با خودش میگفت : آخ جون چقدر شیر !!!! )
پارسال که جوجه هنوز تویه شکم مامانی بود روزهای محرم یه حالی داشتیم و نذر کردیم تا هستیم اون هم نوکری در خونه آقا رو بکنه . امسال هم براش لباس سقایی خریدم و اونو به خدا و حسینش سپردم .
پسرم نمیدونم به سن من برسی تو هم وقتی اسم اباالفضل میاد اشک تویه چشمت حلقه میزنه یا نه . نمیدونم چیزی از این عاشورا میمونه یا نه . اما از تو که مطمئنم . چون حتی وقتی هم به دنیا نیومده بودی با مامانی میومدیم هیئت و از خدا تورو میخواستیم که سالم باشی . امسال و سال دیگه و ......
نوکری در این خونه سعادت میخواد !!!!