بابا .
این کلمه ای بود که آقا ایلیا بالاخره کاملا اتفاقی روز ۲ شنبه ۲۱ بهمن گفت. اون هم ساعت ۱۲ ظهر .
البته هنوز خیلی زوده که حرف بزنه اما مهم ادا کردم کلمه بود که ایشون انجام دادند .
دیشب من و آقا ایلیا حسابی جک گفتیم و خندیدیم . البته از اونجا که اون بلد نبود عکس بگیره من ازش عکس گرفتم .
باز هم سلام.
به حضور شریفتون عرض کنم که عالیجناب آقا ایلیا !. یکی دو روزه که داره به جای دنده عقب رفتن یه خورده روبه جلو حرکت میکنه . یعنی اینکه مثل شیر روی دو دست جلوش بلند میشه و یهو خودشو پرت میکنه جلو و هر بار هم انتظار داره که یکی قربونش بره . حالا بابایی باشه یا مامانی و یا عمه و ...بالاخره میگه بابا بیاین من دارم شاهکار میکنم . تقریبا این حرکتو داره از جمعه انجام میده . البته به تعداد کم و حالا بیشتر شده .
خونه مامان بزرگ و در حال تفکر و چاره اندیشی برای حل مشکل کار و مسکن و ازدواج نوزادان !!!
روز شنبه قرار بود آقا ایلیا واکسن بزنه که آقای دکتر فرمودند ایشون ممکنه سرما خوردگی داشته باشه . آخه سقف دماغش چیکه میکرد . خلاصه موند برای هفته دیگه . دیروز که داشتیم طبق معمول EXPLORE میکردیم متوجه یه سر سوزن کوچولو تویه فکش شدم و دیدم بله آقا داره دندون دوم پایین رو هم درمیآره و چقدر هم از اینکه فهمید ما فهمیدیم خوشحال شد .