آخی خدا بد نده . می دونم چه روزهایی بوده و چی کشیدید. دقیقا می تونم حس کنم که چه شبهای پراز استرس و نگرانی را نخوابیده صبح کردید چون من هم این روزها و شبها رو داشتم و همین الان هم با سرماخوردگی پانیا دارم سرو کله می زنم . خدا رو شکر مریضی ایلیا جون هم به خیر گذشت ... اما هیچکس حتی خود بچه هم این روزها و شبها رو نخواهد فهمید و درک نخواهد کرد جز پدر و مادر گاهی من هم فکر می کنم که توی بزرگ کردن پانیا خیلی تنهام و از شما چه پنهون یه جاهایی یه قطره اشکی تو چشم جمع میشه امان از وقتی که پانیا مریض میشه و دلم نازک میشه موقعی که احتیاج داری و باید کسی کنارت باشه می بینی که از همیشه تنهاتری ... اما انقدر این روزها همونطور که روزهای گذشته رفتند زود می گذره و تموم میشه که وقتی بهش فکر می کنم سعی می کنم از بی خوابیهاشم لذت ببرم . انگار با همین دوخط دست رو دلم گذاشتید ... خوب بگذریم الحمدالله که بهتره از طرف من هم ببوسینش .
خیلی از اظهار لطف شما ممنونم . دلم خیلی میخواد برای آینده بهتر ایلیا ، از شهر خودمون کوچ کنیم اما نمیشه . آدم دلش برای همون بی معرفتهایی که 10 روزه ایلیا رو ندیدند تنگ میشه .
[ بدون نام ]
پنجشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1388 ساعت 07:30 ب.ظ
شما نباید یه طرفه قضاوت کنی کسایی که خودتون تو وبلاگ ازشون گفتید مطمئنا اون شبا که شما ایلیا تو بغلتون بود اونام واسه ایلیا اشک میریختن....ولی وقتش رسیده یه کم به خودتون بیاین.
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
آخی خدا بد نده . می دونم چه روزهایی بوده و چی کشیدید. دقیقا می تونم حس کنم که چه شبهای پراز استرس و نگرانی را نخوابیده صبح کردید چون من هم این روزها و شبها رو داشتم و همین الان هم با سرماخوردگی پانیا دارم سرو کله می زنم . خدا رو شکر مریضی ایلیا جون هم به خیر گذشت ...
اما هیچکس حتی خود بچه هم این روزها و شبها رو نخواهد فهمید و درک نخواهد کرد جز پدر و مادر
گاهی من هم فکر می کنم که توی بزرگ کردن پانیا خیلی تنهام و از شما چه پنهون یه جاهایی یه قطره اشکی تو چشم جمع میشه امان از وقتی که پانیا مریض میشه و دلم نازک میشه
موقعی که احتیاج داری و باید کسی کنارت باشه می بینی که از همیشه تنهاتری ...
اما انقدر این روزها همونطور که روزهای گذشته رفتند زود می گذره و تموم میشه که وقتی بهش فکر می کنم سعی می کنم از بی خوابیهاشم لذت ببرم .
انگار با همین دوخط دست رو دلم گذاشتید ...
خوب بگذریم الحمدالله که بهتره از طرف من هم ببوسینش .
خیلی از اظهار لطف شما ممنونم .
دلم خیلی میخواد برای آینده بهتر ایلیا ، از شهر خودمون کوچ کنیم اما نمیشه .
آدم دلش برای همون بی معرفتهایی که 10 روزه ایلیا رو ندیدند تنگ میشه .
شما نباید یه طرفه قضاوت کنی کسایی که خودتون تو وبلاگ ازشون گفتید مطمئنا اون شبا که شما ایلیا تو بغلتون بود اونام واسه ایلیا اشک میریختن....ولی وقتش رسیده یه کم به خودتون بیاین.